درس وبحث

محلی برای ارائه تحقیقات ،مقالات ،نکته های پراکنده ونیز ارتباط با دانشجویانم

درس وبحث

محلی برای ارائه تحقیقات ،مقالات ،نکته های پراکنده ونیز ارتباط با دانشجویانم

بایگانی

۵ مطلب با موضوع «بررسی فیلم» ثبت شده است

فیلم The Two Popes 

 

اعتراف پاپ نزد کاردینال برگولیو


پس از مرگ پاپ ژان پل دوم، واتیکان برای انتخاب پاپ جدید رای گیری  می کند. جایی که کاردینال “برگولیو”، وارد رقابت با کاردینال “رایتزینگر” میشود. اما بعد از پیروزی «رایتزینگر»  که اندیشه هایی بسیار رادیکال دارد، مشکلاتی در واتیکان پدیدار میشود، که انتخابی سخت را پیش روی او قرار میدهد. همزمان با آن، کاردینال «برگولیو» نیز دچار تغییراتی در دیدگاه های خود نسبت به وظایف کلیسایی خود می شود و هر دو در درون خود به صرافت استعفا می افتند. این اتفاق خمیر مایه فیلم دوپاپ شده است. در یک طرف سنتی‌گرایی تعصبی پاپ بندیکت باعثِ انزوا و ناتوانی او در مدیریت جهان مسیحی ( به زعم خود او) او شده است تا جایی که در اندیشه استعفا از مقام پاپی افتاده است و از طرف دیگر  «برگولیو» که اهل تعاملِ مستقیم با مردم است و از همان ابتدای فیلم با باغبانِ ویلای پاپ بندیکت گرم می‌گیرد، در کافه فوتبال تماشا می‌کند، به رستوران می رود، تانگو می‌رقصد و ملودی آهنگ‌های پاپ را زیر لب سوت می‌زند و با حضور میان مردم فقیر سعی بر معرفی چهره  مثبتی از  روحانیت مسیحی داشته است اما با این حال چون احساس میکند در زمان جوانی به خوبی از اعضاء کلیسای خود در برابر  حکومت دیکتاتوری نظامی آرژانتین دفاع نکرده است احساس عذاب وجدان دارد و در پی گرفتن تائیدیه پاپ همراه با خود متن استعفا نامه ای را به حضور پاپ در رم آورده است. 

  • حسین رهنمائی

 

 

در ماه های اخیر سریال عربی «حشاشین» ، تولید شده  در کشور مصر، به سرعت توانست توجه مخاطبان عربی و در پی آن مخاطبان فارسی زبان را به خود جلب کند. بی تردید ارتباط داستان با  جغرافیا و تاریخ ایران، علت توجه مخاطبان ایرانی به این سریال بوده است. زیرا  سریالهای تاریخی ساخته شده در کشورهای عربی معمولا برای تماشاگران ایرانی جذاب نبوده است.

ماجرای  حسن صباح آنگونه که در سریال  می بینیم:

سریال حشاشین ترکیب سه ماجرای د رهم تنیده است.  که دوتای آن از ماهیت حاشیه ای دارند. ماجرای  اول، عاشقانه بین «یحیی» (پسر موذنی که توسط فدائیان اسماعیلی کشته می شود) و «دنیازاد» که به اسارت دنیازاد و زندگی او در قلعه الموت و  پیوستن یحیی به سپاهیان سلجوقی با انگیزه انتقام از اسماعیان منتهی می شود. داستان دوم مسیر زندگی خیام، شاعر ایرانی را تعقیب می کند. خیام در کودکی با حسن صباح و خواجه نظام الملک، وزیر دانشمند حکومت سلجوقی همبازی بوده است. به نقل فیلم، این سه رفیق دبستانی با یکدیگر عهد می بندند که هر کدامشان به جایی رسید، دست دو نفر دیگر را بگیرد و به آنها کمک کند . داستان سوم که مسیر اصلی سریال است، به زندگی و فعالیتهای تبلیغی،  نظامی و فرقه سازی حسن صباح رهبر اسماعیلیه نزاری در قرن 5 هجری می پردازد. هر سه داستان با پیچ وخمهایی که دارند نهایتا در قلعه الموت با یکدیگر تلاقی می کنند.

در این سریال، حسن صباح فردی کاریزماتیک با قدرتهای شیطانی، فکر خوانی، کرامت و قدرت بیان بالا و برخوردار از توانایی استدلال قوی  برای ترویج عقاید خود و جاانداختن خود به عنوان یک شخصیت الهی  است. وی که داعی (مبلغ) اسماعیلیان فاطمی(شاخه نزاری) است در  شهرهای مختلف به تبلیغ و یارگیری می پردازد و به دلیل نیاز به یک پایگاه امن به فکر تصاحب قلعه الموت می افتد. او با کمک یاران خود و با دسیسه چینی موفق به تصرف قلعه و اخراج صاحبان آن می شود. بر طبق داستان فیلم، حسن صباح  به تدریج  با جمع کردن جوانان ایرانی و استفاده از حشیش و داروهای روانگردان ، خویشتن را به عنوان صاحب کلید بهشت معرفی میکند و جوانان را با  شستشوی مغزی، فریبکاری و بهره گیری از حشیش و بهشت ساختگی که دختران به اسارت گرفته شده در آن نقش حوری را بازی میکنند به سربازان حوان خود چنین القا میکند که وی توانایی وارد ساختن ایشان به بهشت را دارد  و فداکاری در راه او منجر به دخول در بهشت خواهد شد.  از نگاه فیلم، علت جانفشانی و فداکاری جوانان اسماعیلی اعتقاد به بهشت و کلید داری حسن صباح است.

 بدین ترتیب حسن صباح ارتشی کوچگ اما چابک ، پرانگیزه و پرقدرت برای فرقه اسماعیلیه ایجادمیکند. او با استفاده از  اختلافات درون دربار سلجوقی از یکسو، رقابت سلجوقیان  با دستگاه خلافت عباسی و با تکیه بر ارتش فدائیان خود موفق حاشیه امنی برای فرقه اسماعیلی ایجاد میکند که تا قرنها بعد از او تداوم پیدا کرد. در سریال صحنه ای متعددی از ترورو قتل مخالفان اسماعیلی  وحتی کشتار مردم عادی به تصویر کشیده شده است.

از نیمه سریال به بعد اندک اندک نشانه های پوشالی بودن دعوت حسن صباح و ناتوانی او در تدبیر امور فرقه اسماعیلی نمایان می شود. دو پسر حسن صباح که امید آینده او  برای ریاست فرقه هستند به دست خود حسن صباح به دلیل تمرد و تخلف اعدام می شوند. این رفتار تند که بعدها باعث دلخور شدن همسر حسن صباح و انتقادا او به حسن صباح ونهایتا دشمنی زن وشوهر می شود. همسر حسن صباح نهایتا به دست فدائیان اسماعیلی کشته می شود. زید بن سیحون یار نزدیک حسن صباح به نیز به او خیانت میکند و نهایتا نزدیک ترین یار حسن صباح (برزک بن عمید) با دسیسه چینی حسن صباح را گوشه نشین و خود را بهعنوان رهبر بعدی اسماعیلیان معرفی میکند.حسن صباح در آخر عمر گوشه نشین و دچار فراموشی می شود و هیچکس، حتی دختر خود را تشخیص نمی دهد. او حتی در هویت خود نیز به تردید می رسد و دچار اختلال شخصیت و ببی هویتی می شود. و نهایتاً  در حالی که پیروانش تصور میکنند او در پس پرده غیبت رفته است از دنیا میرود.

نقد

به زعم برخی از منتقدین،  دولت مصر با ساختن  سریال حشاشین، قصد تخریب اسلام سیاسی، اسلام حکومتی و جریان اخوان المسلمین را در سر داشته است.این کار  با  شبیه سازی دیدگاه و رفتار جریانهای اسلام سیاسی در جهان عرب در قالب جریان اسماعیلی و ربط دادن تروریسم و تکفیر به  مذهب شیعه انجام شده است. این که چرا مصر این سریال را ساخته. با توجه به اینکه نزاریان با مصر رابطه­ای ندارند. (اسماعیلیان ساکن در مصر از شاخه مستعلویه بودند نه نزاری)  فایده اش ایجاد هراس بیشتر نسبت به گسترش  اسلام سیاسی  در مصر و سیاه نمایی در مورد ایشان است.

موضع سازندگان سریال نسبت به قهرمان داستان (حسن صباح)  از همان ابتدا مشخص است و آن مواجه حسن با شیطان در دوران کودکی‌اش و فروختن روح خود به او در قبال دریافت قدرتهای شیطانی است.

 قضیه باغ بهشت و سوء استفاده حسن صباح از جوانان با استفاده از مواد مخدر برای وفادار کردن ایشان به دستوراتش افسانه ای غیر مستند است که سریال حشاشین با  بزرگنمایی آن سعی در تخریب چهره حسن صباح، فرقه اسماعیلی و نمونه معاصر آن ( به زعم فیلم ساز) یعنی جریانهای جهادی، اخوانی و طرفداران اسلام سیاسی و هلال شیعی  دارد. به نظر می­رسد نویسنده با وام گیری آموزه های مختلف از گروه های فوق و گنجاندن نشانه های آنها در سخنان و عملکرد حشاشین  در جای جای سریال، قصد داشته است تا  همه گروه های فوق را یکجا زیر تیغ نقد ببرد.

ماجرای عهد «سه یار دبستانی». منشاء آن از دیباچه ترچمه انگلیسی رباعیات خیام توسط «ادوارد فیتزجرالد»  به بقیه سرایت  کرد خلاف واقعیت و در تضاد با حقایق تاریخی است. خواجه نظام الملک در ۴۰۸ ق درطوس به دنیا آمد. خیام حدود 20 سال بعد در شهر نیشابور و.حسن صباح نیز هم در حدود 17 سال بعد از خیام  در قم متولد شدند. بنابراین هنگامی که حسن صباح د رکوچه های قم بازی میکرد خیام سومین دهه زندگی خود راد می گذراند و خواجه نظام الملک نیز  مردی جا افتاده در حوالی پنجاه سالگی به سر میبرد لذا تصور این عهد کودکانه میان این سه نفر معقول نیست.

 حالات  حسن صباح، رنگ  سیاه لباس و پرچم او بیننده را به یاد داعشیان می‌اندازد، گویی افراد حسن صباح پدران تروریست‌های تکفیری امروزی هستند.  فیلمساز همچنین  حداکثر  تلاش خود برای بدنام کردن عقاید شیعه به ویژه مقوله ولایت، مهدویت، غیبت، انتظار و ظهور منجی را از طریق جانمایی این عقاید در گفتار وعملکرد حسن صباح و به شکست کشاندن این عقاید در طول داستان داشته است.

بزرگ نمایی در  نشان دادن ترورهای حسن صباح و کشاندن عملیات تروریستی حشاشین  به قتل مردان و زنن عادی کوچه وبازار  و ایجادرعب در مردم عادی که خلاف واقعیت تاریخی است تلاش دیگری برای شبیه نمایش دادن حشاشین و گروه های جهادی وتکفیری نظیر داعش است. این در حالی است که به شهادت متون تاریخی،  برخلاف چیزی که از سریال بر می اید، در طول ۳۴ سال حکومت حسن صباح، کمتر از ۵۰ ترور توسط این گروه انجام شد که تمام ترور شدگان از رهبران شاخص و دشمنان اصلی و تاثیرگذار اسماعیلیان بودند نه مردم عادی.

سازندگان علاوه بر نکات بالا، در نمایش برخی رفتارهای حشاشین اشتباهات دیگری هم دارند از جمله اینکه در طول سریال، شیوه نمازگزاری حشاشین شبیه اهل سنت نشان داده می شود. در حالی که  فرقه  نزاری‌ از شاخه های  شیعه بوده و نماز را به شیوه شیعیان برپا می کردند.

برخلاف آنچه در سریال می بینیم به گزارش منابع تاریخی اسماعیلیه، حسن صباح  اهل عبادت. تمام عمر از قلعه خارج نشد. به قدری او چون مخالف خلافت عباسی بود علی القاعده لباس سیاه که شعار عباسیون بود استفاده نمی­کرد  اما در سریال ، او  همیشه لباس سیاه  می پوشد و پیروان او  با پرچم و لباس سیاه  نمایش داده می شوند تا با تکفیری های معاصر و دعشیان شبیه سازی شوند.

داستان خودکشی سرباز اسماعیلی و انداختن خود  از بالای قلعه مربوط به  ملاقات شیخ الجبل،  رهبر اسماعیله شام در مقابل سفیر صلیبیان بوده و ربطی به  حسن صباح ندارد.

برخلاف روایت سریال، طبق منابع تاریخی حسن  صباح هیچکاه از قلعه بیرون نرفت. او اهل زهد، رعایت شریعت و علاقه مند به مطالعه و تبلیغ دین بوده و ربط دادن او به ساحری و اجنه  و شیاطین  ب اسناد تاریخی قابل اثبات نیست بلکه خلاف آن قابل اثبات تر است. منابع تاریخی وی را مقید به شریعت  دانسته اند تاجایی بود که فرزندخود را به جرم نوشیدن شراب مجازات کرد.

اولین گزارش درباره اباحه گری اسماعیلیان و رفتارهای غیر شرعی نظیر خوردن  گوشت خوک و زنای  با محارم در گزارش برارد لوئیس .به امپراطور روم 571 ق بود که بعد از او در سفرنامه مارکوپولو نیز  تکرار شد  که احتمالا چیزی جز واگویی اتهام مخالفان نبوده است. در طول تاریخ اسلام، اباحه گری  شرابخواری و زنای با محارم به کرات در مجادلات فرقه های مختلف بر علیه دیگری استفاده می شده است. بعید نیست این اتهام که اولین بار در گزارش برنارد لوئیس به امپراطور روم در سال 571 ق آمده و دیگران از او نقل کرده اند، ریشه در رقابتهای میان فرقه ها بوده باشد

سریال حشاشین علاوه بر اشتباهاتی که در پردازش شخصیتها ( حسن صباح، همسرش، زید بن سیحون، بزرگ امید رودباری و...) و دروغهایی که به ایشان نسبت می دهد، از لحاظ تلفظ اسامی نیز عمدا یا سهوا راه خطایی پی گرفته است به گونه ای که اسامی برخی از شخصیتها در طول سریال همواره به  اشتباه تلفظ می شود مثلاً  کیابُزُرگ امید  رودباری ، جانشین حسن صباح که در سریال با نام بَرزَک بن عُمیَد خوانده می شود.

در سریال حشاشین ، حسن صباح در اواخر عمر گوشه نشین می شود و با دسیسه معاون خود یعنی کیابزرگ امید رودباری چنین وانمود می شود که در غیبت به سر می برد. به نظر می رسد این شکل از توصیف، با  توجه به اینکه اسماعیلیان از انشعابات شیعه هستند،  برای زیر سوال بردن فلسفه غیبت و انتظار در شیعه امامیه است ( دقت داشته باشیم که در جهان معاصر در کنار جریانهای تکفیری و اسلام سیاسی اهل سنت، جمهوری اسلامی نیز نسخه شیعی اسلام سیاسی را ارائه کرده است ) .

آخرین ضربه اعتقادی فیلمساز  به  فرقه اسماعیلیه ( ودر حقیقت به  شیعه امامیه)  مبتلا شدن  حسن صباح در اواخر عمر خود  به جنون و فراموشی است. بنا به روایت سریال، حسن صباح  علاوه بر فراموشی حوادث و اشخاص (حتی دختر خود را تشخیص نمی دهد) حتی د رهویت خویشتن نیز دچار توهم می شود. این موضوع تعریض و کنایه ای است به شیعه امامی که به نظر فیلمساز عقایدشان ( امامت، غیبت، ظهور، حکومت جهانی و...) بی هویت و بی ریشه هستند. این در حالی است که اعتقاد به ظهور منجی موعود ( مهدی) از عقاید مشترک همه فرق اسلامی است.

به نظر میرسد تهیه کنندگان این  سریال با یک تیر قصد زدن  چند نشان را در سر داشته اند هم  با اارائه یک داستان تاریخی عشقی جنگی به جذب مخاطب بپردازند و هم اسلام سیاسی مبارزاتی و جریانهای تکفیری عربی سنی را محکوم کند و هم دیدگاه اسلام سیاسی شیعه معاصر  را ( با انتخاب ایران به عنوان سرزمین وقوع داستان)  زیرسوال ببرد.

هرچند راقم این سطور و افرادی نظیر او مطالبی در نقد سریال منتشر کرده اند اما به نظر می رسد، پاسخ یک کار هنری، یک کار هنری در قد و قامت همان است. اگر قرار است پاسخ ونقدی جدی به این سریال ارائه شود باید منتظر  تلاشی  هنری از جنس فیلم و سریال باشیم که مسئولیت انجام آن بر عهده هنرمندان و مسئولان وزارت ارشاد و رسانه ملی است.

 

 

  • حسین رهنمائی

 

 

اخیراً  مینی سریال جذابی از کره جنوبی  با عنوان « بازی مرکب» ( Squid Game) که توسط «دونگ هیوک»  نوشته و کارگردانی شده است توانسته است نظر مخاطبان را در کشورهای مختلف به خود جلب نموده و ملیون ها نفر بیننده را در  کشورهای مختلف به پای نمایشگرها بنشاند.

خلاصه داستان:

گروهی متشکل از ۴۵۶ نفر با تجربیات متفاوت به دلیل تنگناهایی که در زندگی دارند حاضر به شرکت در مسابقه ای  مرگبار می شوند که اگرچه مراحل آن به صورت بازی های بچگانه است اما به شدت جدی و با خشونت اجرا  می شود. کوچکترین اشتباه هر شرکت کننده در ه رمحله منجر به حذف و مرگ او می شود. جایزه برنده  مسابقه مبلغ  ۴۵٫۶ میلیارد وون (۳۸٫۷ میلیون دلار) است و رقم درشت این جایزه  افراد را وامی دارد که علیرغم مرگبار بودن مسابقه و امکان ترک آن همچنان به مسابقه ادامه دهند و  از ترک آن صرفنظر کنند.

این  داستان کنایه و حکایتی از جامعهٔ سرمایه‌داری مدرن است که تمایل به رفاه بالاتر  و پرکردن جیب چشم و گوش انسان ها  آن چنان را پر کرده که  برای پیروزی  حتی حاضر به حذف نزدیکترین افراد  به خود نظیر دوست، همسایه و حتی همسر خود می شوند. این همان ظلم فاحشی است که انسان ها برای گذران زندگی خود جاضر به انجام آن هستند و با  کلاهبرداری و سوء استفاده استثمارگرایانه انسان های دیگر را به خاک سیاه مینشانند تا خود در کاخ زندگی مرفه را تجربه کنند. در واقع  این  بازتابی از  بی‌عدالتی اجتماعی در جوامع سرمایه‌داری معاصر است که با نقاب برابری و دموکراسی سعی در توجیه  خود و ظاهر الصلاح نمایاندن خود دارد.

 در ظاهر  ورود به این مسابقه به انتخاب بازی کنندگان (آزادی) و ادامه آن بسته به رای اکثریت (دموکراسی) است اما در ورای این آزادی و دموکراسی یک جبر سخت  و دیکتاتوری شدید که تا  عمق ذهن شرکت کنندگان نفوذ کرده و در تلاش برای مدیریت ذهن آنها است  نهفته است. زنگی واقعی شرکت کنندگان به قدری سخت است که آنها  می دانند که خروج از بازی بهتر از مرگ در حین بازی نیست زیرا در هر دو صورت بازنده اند.لذا چاره ای جز انتخاب بازی و شرکت در آن  ندارند واین جبری است که سیستم سرمایه داری در قالب آزادی و دموکراسی برای بشریت به ارمغان آورده  است.

 شرکت کنندگان  از اصناف مختلف از قبیل  معتاد به قمار، سرمایه‌گذار ورشکسته ، فراری از کرهٔ شمالی، لات  چاقو کش، زن بدکار ، پزشک بدهکار ، کارگر مهاجر و حتی کشیش  تشکیل می شده اند. گویی نویسنده می خواهد شمول سرنوشت شوم همه اصناف  انسان در جوامع سرمایه داری مدرن را به تصویر بکشاند.

تمام بازی خونباری که شرکت کنندگان در حال گذران آنند توسط عده ای از ثروتمندان که سرمایه این بازی را تامین کرده اند در حال تماشا شدن است و حتی یکی از آنها که ظاهراً رئیس اصلی است برای لذت بیشتر شخصاً در مسابقه به عنوان  یک پیرمرد بی پناه که از بیماری آلزایمر رنج می برد  شرکت کرده است. تماشاگران انسان ها را همانند خروس های جنگی به جان هم می اندازند و از درگیری، رقابت و  کشته شدن آنها لذت می برند و همانند اسب های مسابقه درباره برد وباخت آنها شرط بندی میکنند.

 

کشته شدن دهها نفر در اولین مرحله بازی  به همه می فهماند که این بازی به شدت جدی است و کوچکترین اشتباهی منجر به مرگ و حذف از مسابقه و محرومیت از جایزه بزرگ آن می شود.  سختی بازی باعث می شود تا افراد اندک اندک مایل به  تشکیل گروه  و کمک به یکدیگر برای پیروزی بشوند  اما در اثنای کار متوجه می شوند که با کشته شدن هر فرد جایزه او به مبلغ اصلی افزوده می شود بدین ترتیب از بین رفتن دیگران تبدیل به یک امر مطلوب برای یقیه می شود . کم کم صمیمت ها  جای خود را به کینه و دشمنی و رقابت های کشنده می دهد. تا جایی که   حاضر به حذف نزدیکترین افراد  به خود نظیر دوست ، همکار قدیمی و حتی همسر خود میشوند و این اوج رذالت انسان در نظام سرمایه داری را نشان می دهد. باری ، جایی که پول حرف اول و آخر را می زند اخلاق و معنویت به یک شوخی تبدیل می شود.

برگزار کنندگان مسابقه حداکثر تلاش خود را برای رعایت تساوی  میان   بازی کننان و احترام به رای آنها به خرج می دهند اما این تساوی و دموکراسی نمی تواند زشتی نگاه تحقیر آمیز و استثمارگرایانه  آنها به دیگران را  بپوشاند.در واقع  مساوات و دموکراسی وسیله ای هستند که  بازی را میهج تر و لذت دیدن آن را بیشتر  می کند و جدان ستمگران را آسوده می کند  

 

از جمله نکات جالب این داستان آن است که برنده  نهایی مسابقه از جمله افرادی است که در مراحل مختلف نسبت به بقیه به ارزشهای انسانی وفادار تر است ( هر چند او هم در برخی مراحل مرتکب بی اخلاقی هایی شد) . به نظر می رسد نویسنده علیرغم  نگاه بدبینانه ای که به نظام سرمایه داری حاکم بر جهان دارد همچنان به پیروزی اخلاق و انسانیت امیدوار است. زیرا نظام سرمایه داری با تمام ابزارهای رسانه ای، پول و قدرتی که دارد ذات همه انسان ها را نمی تواند بالتمامه تسخیر نماید.

 

  • حسین رهنمائی

 


به جرأت می­توانم بگویم ، «چه رویاهایی می آیند»( What Dreams May Come)  ،یکی از زیباترین فیلم هایی است که پیرامون مسأله معاد تاکنون دیده ام . بازی هنرپیشه معروف آمریکایی، رابین ویلیامز بر زیبایی این فیلم افزوده است ما خمیر مایه اصلی آن موضع فیلم است، جهان آخرت .

داستان فیلم مربوط به  زن و شوهری است که دو فرزند خود را در حادثه‌ای از دست می‌دهند، از گفتگوی زن ومرد معلوم می شود که زن در این اتفاق نقشش  داشته است و از این روی دچار عذاب وجدان و افسردگی وناامیدی می شود و به تدریج  نگاهش به زندگی منفی می شود . شوهر در تلاش برای بازگرداندن وی به مثبت اندیشی تلاش زیادی میکند و می کوشد تا وی را از بیمارستان روانی نجات دهد و شوق زندگی را به وی بازگرداند اما کوشش وی سرانجامی ندارد . مدتی بعد مرد در حادثه‌ای کشته می‌شود و به دلیل مثبت اندیشی و نیک کرداری اش وارد بهشت می شود.  بهشت  او محیط بزرگی است مانند یک تابلوی نقاشی بزرگ که  او باید آن را نقاشی کند و او هرگونه که بخواهد نقاشی می کند و هرچه بکشد یا هرچه تصور کند برایش حاضر می شود. از آنجایی که او انسان خوش بین ومثبت اندیشی بود فقط تصاویر زیبا ورنگ های روشن و جذاب به کار می برد و در نتیجا تمام صحنه فیلم  مملو از صحنه های زیبا و لذت بخش می شود.

  • حسین رهنمائی

 

 

 

شیار 143  را دیدم ، اما به سختی

برای من به شدت ازار دهنده بود ونوستالژیک تا حدی که احساس کردم نمی توانم ادمه فیلم را تماشا کنم وچند بار تصمیم گرفتم سینما را ترک کنم

بچه های این زمانه فقط تعریفی از صحنه های فیلم شنیده اند اما برای هم نسلان من ،صحنه های این فیلم بخشی از زندگی ما بود ، بسیاری از سکانس های فیلم را سال ها قبل در زندگی واقعی تجربه کرده بودم. از این رو این فیلم مروری بود  نه بلکه خنجی بود بر زخم هایی که به زور گذشت زمان اندکی ترمیم یافته بود.

من چشمان مادرم را در حسی که الفت هنگام خداحافظی پسرش داشت می دیدم .

من چشمان ناامید الفت ، مادر یونس ، را در چشمان حاج محمود نجار زاده موذن مسجد  محله مان دیده بودم آن هنگام  که به امید آمدن فرزندش کوچه را چراغانی کرد اما پس از چندین روز انتظار به او گفتند که  که خبر اشتباه به او داده اند .

هشت سال دوره جنگ بارها پای مرا به معراج شهدا باز کرد. من بارها بدن خون الود دوستان خودم را که با ترکش خمپاره تکه تکه شده بودند دیده بودم و با فرارسیدن سال های بعد از جنگ بار ها وبارها تابوت هایی را بر دوش خود تشییع کردم که جز چند قطعه استخوان در خود چیزی نداشتند.

من سال ها قبل از مریلا زارعی زنانی  از این مرز وبوم  دیده بودم که با دست لرزان بدن عزیز خود را در بغل گرفتند اما نه همچون بدن یک جوان تنومند بیست ساله بلکه به اندازه بدن یک نوزاد

من هیچوقت فراموش نخواهم کرد مادر شهید محمود منصوری را که  هنگام تماشای بدن به خواب رفته علی اکبر شهیدش گریه نکرد چون نمی خواست دشمن شاد شود.

من مادرانی را سراغ داشتم که مثل الفت  شیار 143 گوش به رادیو بسته بودند تا خبر امدن فرزند را از دست ندهنداما هیچگاه نام فرزندشان را نشنیدند.

من مادران زیادی می شناسم که دوران انتظار فرزند  سفیدی مویشان را به چین وچروکهای صورتشان افزود .

من مادرانی را دیدم که تا سالها پس از شهادت فرزند هنوز اتاق فرزند شان را به امید آمدن فرزند آب وجارو می کردند. مادرانی که پنجشنبه ها بر سر قبرهای خالی فاتحه می خواندند وبا فرزند ندیده شان درد و دل می کردند

.....................

 

 

 

 

شیار 143 با امید به پایان رسید 

الفت بالاخره قالی اش را به اتمام رساند وریشه همه غم های زندگیش را با قیچی چید

اما....

من مادرانی سراغ دارم که هیچگاه به پایان  قالی غمشان نرسیدند و با همان چشم منتظر  از این دنیای فانی چشم بربستندو ترجیح دادند در قیامت فرزندشان را در آغوش بگیرند.

این فیلم بخشی از زندگی من بود.

...................

چشم ناقابل من بر پای همه مادران وطنم ،به خصوص همه مادرانی که سوی چشمشان را در انتظار دیدن یک تکه استخوان فرزندشان از دست دادند .

  • حسین رهنمائی