شیار 143 را دیدم ، اما به سختی
برای من به شدت ازار دهنده بود ونوستالژیک تا حدی که احساس کردم نمی توانم ادمه فیلم را تماشا کنم وچند بار تصمیم گرفتم سینما را ترک کنم
بچه های این زمانه فقط تعریفی از صحنه های فیلم شنیده اند اما برای هم نسلان من ،صحنه های این فیلم بخشی از زندگی ما بود ، بسیاری از سکانس های فیلم را سال ها قبل در زندگی واقعی تجربه کرده بودم. از این رو این فیلم مروری بود نه بلکه خنجی بود بر زخم هایی که به زور گذشت زمان اندکی ترمیم یافته بود.
من چشمان مادرم را در حسی که الفت هنگام خداحافظی پسرش داشت می دیدم .
من چشمان ناامید الفت ، مادر یونس ، را در چشمان حاج محمود نجار زاده موذن مسجد محله مان دیده بودم آن هنگام که به امید آمدن فرزندش کوچه را چراغانی کرد اما پس از چندین روز انتظار به او گفتند که که خبر اشتباه به او داده اند .
هشت سال دوره جنگ بارها پای مرا به معراج شهدا باز کرد. من بارها بدن خون الود دوستان خودم را که با ترکش خمپاره تکه تکه شده بودند دیده بودم و با فرارسیدن سال های بعد از جنگ بار ها وبارها تابوت هایی را بر دوش خود تشییع کردم که جز چند قطعه استخوان در خود چیزی نداشتند.
من سال ها قبل از مریلا زارعی زنانی از این مرز وبوم دیده بودم که با دست لرزان بدن عزیز خود را در بغل گرفتند اما نه همچون بدن یک جوان تنومند بیست ساله بلکه به اندازه بدن یک نوزاد
من هیچوقت فراموش نخواهم کرد مادر شهید محمود منصوری را که هنگام تماشای بدن به خواب رفته علی اکبر شهیدش گریه نکرد چون نمی خواست دشمن شاد شود.
من مادرانی را سراغ داشتم که مثل الفت شیار 143 گوش به رادیو بسته بودند تا خبر امدن فرزند را از دست ندهنداما هیچگاه نام فرزندشان را نشنیدند.
من مادران زیادی می شناسم که دوران انتظار فرزند سفیدی مویشان را به چین وچروکهای صورتشان افزود .
من مادرانی را دیدم که تا سالها پس از شهادت فرزند هنوز اتاق فرزند شان را به امید آمدن فرزند آب وجارو می کردند. مادرانی که پنجشنبه ها بر سر قبرهای خالی فاتحه می خواندند وبا فرزند ندیده شان درد و دل می کردند
.....................
شیار 143 با امید به پایان رسید
الفت بالاخره قالی اش را به اتمام رساند وریشه همه غم های زندگیش را با قیچی چید
اما....
من مادرانی سراغ دارم که هیچگاه به پایان قالی غمشان نرسیدند و با همان چشم منتظر از این دنیای فانی چشم بربستندو ترجیح دادند در قیامت فرزندشان را در آغوش بگیرند.
این فیلم بخشی از زندگی من بود.
...................
چشم ناقابل من بر پای همه مادران وطنم ،به خصوص همه مادرانی که سوی چشمشان را در انتظار دیدن یک تکه استخوان فرزندشان از دست دادند .